هزار و یک شب
محبت نیرو مند ترین قدرت جهان و در عین حال ساده ترین نیروی قابل تصور است .

 مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چند ملیتی درآمد. در اولین روز کاری خود،با کافه  تریا تماس گرفت و فریاد زد : یک فنجان قهوه برای من بیاورید.

صدایی از آن طرف تلفن پاسخ داد: شمارۀ داخلی را اشتباه گرفته ای ؛ می دانی تو با کی داری حرف می زنی؟

کارمند تازه وارد گفت :نه!

صدای آن  طرف گفت: من مدیر اجرایی شرکت هستم،احمق!

بعد از مکث کوتاهی ، مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت:و تو می دانی با کی حرف می زنی ،بیچاره؟

مدیر اجرایی گفت: نه !

کارمن تازه وارد گفت :«چه خوب» و سریع گوشی را گذاشت.

 به دختر عموم می گم تو مهد چی یاد گرفتین؟ می گه حدیث! می گم یکی شو بگو ببینم. می گه: النکاح سنتی!

می ری زن بگیری می گن خونه داری؟ می ری مسکن مهر ثبت‌نام کنی می گن زن داری؟

ساعت دوازده شب چنان برفی اومد كه نگو، بعد یهو ابرا رفتن برفا آب شد، كم مونده بود خورشیدم نصفه شبی طلوع كنه!

پسره اومده رو صندلی اتوبوس قسمت مردونه شماره موبایلشو می‌نویسه...

طرف رفته خواستگاری، بهش گفتن آدرس پروفايل فيسبوكت رو بده بيايیم تحقيق!

رفتم شلوار بخرم می گم کجاییه؟ می گه ایتالیاییه. می گم چرا پرچم ایران داره پس؟ میگه دِ! این پرچم ایتالیاست! می گم پس این الله وسطش چیه؟ می گه برای ایران زدن دیگه!

بالای خودپرداز اخطاريه چسبوندن: به علت كلاهبرداری‌های انجام شده از افراد بي سواد، از اين افراد تقاضا مي شود كارت خود را به ديگران جهت برداشت يارانه‌ها واگذار نكنند!
 

 به تماشا سوگند

 

وبه آغاز کلام...

آفتابی لب درگاه شماست 

که اگر در بگشایید. به رفتار شما می تابد.                  «سهراب سپهری»

ترانه ای بخوان که هیچ کسی نخوانده باشد 

فکری بکن که هیچ کسی در سر نپرورانده باشد

به جاده ای قدم گذار که هیچ کسی در آن گام ننهاده باشد 

اشکی بریز که هیچ کسی برای خدا نریخته باشد

صلح و آرامشی به افراد ببخش که هیچ کسی به آنان نبخشیده باشد .

از او طلب کن تا تراکه در هیچ کجا پذیرا نیستند ، بپذیرد

همه را با عشقی که هیچ کس تا به حال احساس نکرده دوست بدار و شجاعانه با قدرتی ممهار ناپذیر در نبرد زندگی مبارزه کن .                                               «پارماهانسایوگاناندا»

کوله ‌پشتی‌اش‌ را برداشت‌ و راه‌ افتاد. رفت‌ که‌ دنبال‌ خدا بگردد و گفت: تا کوله‌ام‌ از خدا پر نشود برنخواهم‌ گشت. 


نهالی‌ رنجور و کوچک‌ کنار راه‌ایستاده‌ بود، مسافر با خنده‌ای‌ رو به‌ درخت‌ گفت: چه‌ تلخ‌ است‌ کنار جاده‌بودن‌ و نرفتن؛ درخت‌ زیرلب‌ گفت: ولی‌ تلخ‌ تر آن‌ است‌ که‌ بروی‌ وبی‌رهاورد برگردی. کاش‌ می‌دانستی‌ آنچه‌ در جست‌وجوی‌ آنی، همین‌جاست... 

مسافر رفت‌ و گفت: یک‌ درخت‌ از راه‌ چه‌ می‌داند، پاهایش‌ در گِل‌ است، او هیچ‌گاه‌ لذت‌ جست‌وجو را نخواهد یافت. 
و نشنید که‌ درخت‌ گفت: اما من‌ جست‌وجو را از خود آغاز کرده‌ام‌ و سفرم‌ را کسی‌ نخواهد دید؛ جز آن‌ که‌ باید. 

مسافر رفت‌ و کوله‌اش‌ سنگین‌ بود. هزار سال‌ گذشت، هزار سالِ‌ پر خم‌ و پیچ، هزار سالِ‌ بالا و پست. مسافر بازگشت رنجور و ناامید. خدا را نیافته‌ بود، اما غرورش‌ را گم‌ کرده‌ بود... به‌ ابتدای‌ جاده‌ رسید. جاده‌ای‌ که‌ روزی‌ از آن‌ آغاز کرده‌ بود. 

درختی‌ هزار ساله، بالا بلند و سبز کنار جاده‌ بود. زیر سایه‌اش‌ نشست‌ تا لختی‌ بیاساید. مسافر درخت‌ را به‌ یاد نیاورد. اما درخت‌ او را می‌شناخت. 

درخت‌ گفت: سلام‌ مسافر، در کوله‌ات‌ چه‌ داری، مرا هم‌ میهمان‌ کن. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده‌ام، کوله‌ام‌ خالی‌ است‌ و هیچ‌ چیز ندارم. 

درخت‌ گفت: چه‌ خوب، وقتی‌ هیچ‌ چیز نداری، همه‌ چیز داری. اما آن‌ روز که‌ می‌رفتی، در کوله‌ات‌ همه‌ چیز داشتی، غرور کمترینش‌ بود، جاده‌ آن‌ را از تو گرفت. حالا در کوله‌ات‌ جا برای‌ خدا هست و قدری‌ از حقیقت‌ را در کوله‌ مسافر ریخت... 

دست‌های‌ مسافر از اشراق‌ پر شد و چشم‌هایش‌ از حیرت‌ درخشید و گفت: هزار سال‌ رفتم‌ وپیدا نکردم‌ و تو نرفته‌ای، این‌ همه‌ یافتی! 

درخت‌ گفت: زیرا تو در جاده‌ رفتی‌ و من‌ در خودم، و پیمودن‌ خود، دشوارتر از پیمودن‌ جاده‌هاست...

 یکی لکنت زبان داشته، زنگ می زنه اورژانس که بیاد جنازه همسایه شون رو که مرده ببره...
می گه ،اااالو اااوورجانس، این ههههمسایمون ممممرده یه آمبولانس بفرستین.
طرف می پرسه: آدرستون؟
یارو تا میاد آدرسو بگه زبونش بند میاد می گه ظظظظظ...
طرف می گه ظفر منظورته؟
می گه ننننننننه، طرف فکر می کنه سرکاره، قطع می کنه.

۲هفته بعد همین اتفاق می افته. باز هم طرف می گه آدرستون، باز زبون یارو بند میاد می گه ظظظظظ...
‏&‏طرف می پرسه ظفر؟ می گه نننننه...، باز مامور اورژانس فکر می کنه سرکاره، قطع می کنه.

۳ ماه می گذره، باز طرف زنگ می زنه می گه اااااووووورژانس،
این هههمسایه مون ممممرده محلللمون بو گگگرفته یه آمبولانس بببفرستین.
طرف می گه آدرستون؟
باز زبونه یارو بند میاد می گه ظظظظظ...، از اونور می گن آقا منظورت ظفره؟
طرف می گه: آآآآآره! ک ک کشوندم آوردمش ظفر ببببیا بببرش

 مردی برای اصلاح به آرایشگاه رفت . در بین کار، گفت و گوی جالبی بین آن مرد و آرایشگر ، در مورد«خدا» صورت گرفت.

 آرایشگر گفت: من باور نمی کنم که خدا وجود داشته باشد.

مشتری پرسید : چرا؟

آرایشگر گفت: کافیست به خیابان بروی و ببینی . مگر می شود با وجود خدای مهربان این همه مریضی ، درد و رنج وجود داشته باشد؟!

مشتری چیزی نگفت و بعد از اینکه اصلاح سرش تمام شد ، از مغازه بیرون رفت . به محض اینکه از آرایشگاه بیرون آمد ، مردی را با مو های ژولیده و کثیف ، در خیابان دید . با سرعت به آرایشگاه بر گشت و به آرایشگر گفت: 

می دانی ، به نظر من آرایشگر ها  وجود ندارند.

آرایشگر با تعجب پرسید: چرا این حرف را می زنی؟! من اینجا هستم و همین الان مو های تو را مرتب کردم.

مشتری با اعتراض گفت: پس چرا کسانی مثل آن مرد بیرون آرایشگاه وجود دارند؟

آرایشگر پاسخ داد: آرایشگر ها وجود دارند، فقط مردم به ما مراجعه نمی کنند.

و مشتری گفت: دقیقاً همین است. خدا وجود دارد، فقط مردم به او مراجعه نمی کنند! برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.

پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 146
بازدید هفته : 245
بازدید ماه : 347
بازدید کل : 27656
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1

قالب وبلاگ
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

La lune♡papillon bleu の妖精